loading...
فانوسی در دل ♀ تاريکي شب
fAnOos-ShAb بازدید : 13 جمعه 1394/08/01 نظرات (2)

چقدر خاليست جاي شانه هايي که بتوانم سربگذارم و زارزار با صدايي از عمق وجودم گريه کنم... 

بي آنکه ترس و واهمه داشته باشم از پس زده شدن.. قضاوت شدن و حتي تکراري شدن... 

اگر ميگويم حالم خوب است کاملا درست است توهم باور کن اما آن ته ته دلت بپرس حال دلش هم خوب است؟! کاش تمام نشوند آن نگاه هاي پر معني قديمي که ميخواندند راز دل را از چشمها بي هيچ کلامي... 

کاش تمام نميشد تمام حس هايي که حال فقط گندآبي از آن باقي مانده است... 

کاش بود شانه اي تا کم ميکرد اشک هاي اضافي صورتم را...  

هنوز هم ميگويم حالم خوب است و توهم باور کن.. اما باز در ته دلت... 

...

fAnOos-ShAb بازدید : 14 سه شنبه 1394/07/28 نظرات (0)

يه پنجره با يه قفس...  يه حنجره بي هم نفس... 

سهم من از بودن تو يه خاطرس همين و بس... 

...

fAnOos-ShAb بازدید : 12 یکشنبه 1394/07/26 نظرات (1)

هنـــــــــــوزم میشه عاشــق بود ... تو بـــــــاشی کار سختی نیس....

 

حس اینکه دارمت حتی اگه برای چند لحظه باشه برای چند لحظه همه ی فکرمو مال خودت کنی باعث میشه تمام مشکلات و مشغله ی ذهنمیم کم بشه....

حس داشتن یه تکیگاه محکم که حتی اگه عمق چاه هم برم باز پیشمه... باز منو میفهمه... باز نمیذاره رو زمین بمونم... دستمو بلند میکنه آروم در گوشم میگه هنوز خیلی زوده واسه کم آوردن...

نمیخوام هیچجوره از دستت بدم... حس داشتنت بهم امید زندگی میده... 

عاشقی یعنی خود داشتن تو... 

fAnOos-ShAb بازدید : 9 چهارشنبه 1394/07/15 نظرات (2)

حس خوبيه ببيني  يه نفر همه رو به خاطر تو پس زده...  ؛)

+++هنوز هم سکوت مي ارزد به تمام ناگفته هاي دنيا... 

fAnOos-ShAb بازدید : 21 شنبه 1394/06/14 نظرات (8)

بازم یه 14 شهریــــــــــور دیگه... بازم یه بغــــــض توصیف نشدنی اون ته دل ... بازم یواشــــــــــکی حرف زدن با خدا... بازم آرزو های ناگفتـــــــــــه چون خودش بهتر از هرکسی میدونه....

بازم بزرگ شدن دردناک.... و کلی حــــــــــــس مبهم.... خدایا خودت میدونی تنهام نذار همین... 

 


fAnOos-ShAb بازدید : 20 پنجشنبه 1394/06/12 نظرات (0)

قبل از اینکه نوشتن این پست رو استارت بزنم خیلی حرفا تو ذهنم بود برای نوشتن... ولی الان که شروع کردم به نوشتن انگار واقعا چیزی به ذهنم نمیرسه...

دوباره رسید شهریور همون ماهی که واسه من یه چیز دیگس... همون که تو روز 14 امش ساعت 10 صبح به این دنیا اومدم... نمیدونم شایدم پرت شدم تو این دنیا...

همه روز تولدشون براشون یه حس خاص هست... پس من خیلی شاهکار نمیکنم اما واسه من جز تمام این حس هایی که فکر نمیکنم کسی بتونه خیلی خوب توصیفشون کنه , یه عالمه فکرای درهم ورهم هست...

راستش اصلا دوس ندارم انقدر بزرگ شم دوس ندارم سنم فقط بره بالا و هنوز نتونسته باشم به خیلی چیزایی که از بچگی دوست داشتم برسم نه به خاطر اینکه من نتونستم به خاطر اینکه زندگی همیشه به کام ما نیست و گاهی واقعا شرایط نمیذاره....

حالا که دارم دهه سوم زندگیمو شروع میکنم یه حس غم ته دلمه... انگار بزرگ شدن ترس داره... 

دلم برای خیلی چیزا تنگ شده... خیلی چیزا رو با یه عالمه حس متفاوت میخوام ولی.... 

نمیدونم ته این 20 شهریور امسال به کجا میرسه ولی خدایا بهترینم که روز به روز بیشتر درکت میکنم حتی اگه بی معرفت تر از قبل شده باشم خیلی هم بی معرفت تر ولی واقعا بیشتر میفهممت خیلی بیشتر از قبل و ممنونم برای این احساس.... از حالا به بعد هم تنهام نذار... چه خوبه که ادم لازم نیست واست چیزی رو توضیح بده ...

بزرگ شدن درد داره در کنار تمام خوبی هاش.... از تمام بزرگ شدنم که واقعا دلم نمیخواد انقدر زود بگذره بیشترین چیزی که بهم حس خوبی میده اون فکراس... خیلی بزرگ شدن... عوض شدن... وسعت پیدا کردن... یه وسعتی که گاهی خودمم توش غرق میشم... 

خدایا هنوز هم به این وسعت نیاز دارم.... کمکم کن... ساده نوشتم چون تو ساده میفهمی.... 

 

 

12ام شهریور 94 

 

 

 

 

ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﻪ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻧﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻧﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﻧﻪ ﺣﺘﯽ
ﺁﯾـــــــــــﻨﺪﻩ
ﺩﻟﻢ
.
.
.
ﺑﭽـــــــﮕﯿﻤﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ !
ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺷﻨــﯽ ﺩﺳﺘﺎﯼ ﮐﺎﮐﺎﺋﻮﯾﯽ !
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻼﻝ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ ﮐـــﻞ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺯﻏﺎﻟﯽ ﺷﻪ !
100 ﺑﺎﺭ ﯾﻪ ﺳﺮﺳﺮﻩ ﯼ 1 ﻣﺘﺮﯼ ﺭﻭ ﺑﺮﻡ
ﺑﺎﺯﻡ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻢ !
ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﺑﺎ 10 ﺗﺎ ﻗﻨﺪ ﺑﺨﻮﺭﻡ !
ﺑﺴﺘﻨﯽ ﻭ ﭘﻔﮏ ﻭ ﻟﻮﺍﺷﮑﻮ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺨﻮﺭﻡ ! ﺳﺮﭼﯿﺰﺍﯼ ﻣﺴﺨﺮﻩ
ﺍﻧﻘﺪ ﺑــــﺨﻨﺪﻡ ﺑﯿﺎﻓﺘﻢ ﮐﻒ ﺍﺗﺎﻕ !
ﺁﺩﺍﻣﺲ ﺑﭽﺴﺒﻮﻧﻢ ﺯﯾﺮ ﻣﯿﺰ ﮐﻼﺳﺎ !
ﻋﯿﺪﯾﺎﻣﻮ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﻗﻠﮏ
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﺎﺯﻡ ﺭﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﮐﻨﻢ ... ﻣﻮﺭﭼﻪ
ﻫﺎﺭﻭ ﺑﮑﺸﻢ !
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻣــﺎﺩﺭﻡ ﺍﺷﮑﻤﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﻪ ﻧﻪ
ﭘﯿﺮﻫﻦ ﺗﻨﻢ !
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺷﺒﺎ ﺗﻮﺧﻮﺍﺏ ﻏﻠﺖ ﺑﺰﻧﻢ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ !
1000 ﺗﻮﻣﻦ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻣﺎ ﺩﻟﻢ ﺧــــﻮﺵ ﺑﺎﺷﻪ !
ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ ﺩﺭﺧﺘﺎ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻡ
ﻏﺮﻭﺑﺎﯼ ﺑﻌﻀﻲ ﺭﻭﺯﺍ ﻓﻘﻂ ﻣﻨﺘﻈﺮ " ﺁﻧﺸﺮﻟﻲ " ﺑﺎﺷﻢ !

ولم کنی تا صبح تو شهر بازی بمونم...


fAnOos-ShAb بازدید : 13 چهارشنبه 1394/06/11 نظرات (7)

قایقی خواهم ساخت 
خواهم انداخت به آب. 
دور خواهم شد از این خاک غریب...

قایق از تور تهی 
و دل از آروزی مروارید، 
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران 
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان 

همچنان خواهم راند 
همچنان خواهم خواند 
«دور باید شد، دور. ..    

 

 

 

 

+++ شمارش معکوس این بار نه تولدم, تا 20 شهریور... میشود شروع کرد باز هم... حتی اگر لازم باشد از نو... میرم من ... 20 شهریور 94 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تعداد صفحات : 7

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 63
  • کل نظرات : 270
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 32
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 36
  • بازدید ماه : 41
  • بازدید سال : 43
  • بازدید کلی : 8,167
  • کدهای اختصاصی

    دانلود آهنگ جديد